انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

زوپیروس

برخیز 

بنگر 

که چه بودی و کجایی 

خبر از دیروز 

خبر از فردا 

خبر از خویش نداری 

٫٫٫٫٫٫ 

تو به آیین کهن 

تو به ایران بلند 

تو به آزاد شدن 

تو به سردار شهید 

تو به شهیار رشید 

به خودت مقروضی 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

تو کجا هستی و آن  

پدر کهنه بی باک 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

نشنیدی سخن از کوروش پاک؟ 

سخن از شیر دلیر 

آریو    برزن صدچاک؟ 

نشنیدی سخنی  

مگر از سیطره مرد عرب 

بجز از سرور و سالار عرب 

نشناسی تو ولی 

هرکه تبار تو بُوَد. 

٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫ 

بنشین قصه نو  

غصه نو 

از شیران دلیر سرزمینت  

بشنو 

٫٫٫٫٫ 

زوپیروس 

سردار دلیر 

درباری عشق 

اسطوره ایثار 

قصه اش را نشنیدی؟ بشنو 

٫٫٫٫٫ 

چه فداکار و غریب 

«آه از در وطن خویش غریب »

٫٫٫٫٫ 

تن آزرده به شلاق سپرد 

گوش و بینی بیرید 

که شود فدایی این خاک عزیز 

وقت نومیدی شاه 

تن به دشمن بسپرد 

شد آکنده ی مال  

نشد اما 

غره ی آمال 

٫٫٫٫٫٫ 

آری آن مرد دلیر 

نکند پشت به میهن 

نزند کید به ایران 

ندهد بر باد 

عهد پیوسته ی با ملت و شاه 

٫٫٫٫٫٫٫٫ 

دو سه ماهی چو گذشت 

در دروازه گشود 

و بشد فتح 

بابل مستحکم 

شد ایران به غرور  

شد شاد  

داریوش کبیر 

٫٫٫٫٫٫٫ 

آه ای در وطن خویش غریب 

زوپیروس 

ما بدهکار تو ایم 

ما بدهکار خودیم 

٫٫٫٫٫ 

یل ایرانی 

تو کجایی اینک؟ 

تو که خوابی 

خبر از یاران دلیر سرزمینت  

که نداری 

تو کجا هستی و آن  

پدر کهنه بی باک؟ 

برخیز 

در دروازه گشا 

در دروازه بالندگی و آزادی 

برخیز 

ما بدهکار خودیم 

ما بدهکار خودیم 

 

{درودگر}

نظرات 1 + ارسال نظر
قاصدک سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 12:12

این شعر را قبلا ندیده بودم

بسیار حماسی وشور انگیز بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد