انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

اساطیری ترین تن

آه ای اساطیری ترین تن 

یاد آور الهه های کهن 

با تو افسانه ها هم  

دگردیسی می کنند 

با تو قصه های کودکان 

از نو زاده می شوند  

هربار که می بینمت 

با تمام گرگی ام  

قند در دلم آب می شود  

شنگول می شوم 

و با حبه انگور لبهات 

چنان مست می شوم که انگار  

از جبر شیرینی تو 

بیستون را دوباره می خراشم 

دوباره در لیلای موهایت 

دیوانه وار می دوم 

تمام شاعرانه های من با تو زاده می شوند 

ای شعرترین زن 

با تو معابد بت پرستان دوباره اباد می شود 

و من  

بت پرستان تاریخ را پیش نماز خواهم شد 

که در پای نگاه میترایی ات 

غرور را به خاک بسپاریم 

 

آه ای اساطیری ترین تن 

آناهیتای پرستیدنی من 

تنم را تن پوش تو خواهم کرد 

تمام فراز و نشیب ها را هموار  

و روزنه های فاصله را خواهم بست 

با تو هفته ها پر می شود از سه شنبه های بی زوال 

و شنا خواهد کرد 

یک کهکشان شعر 

از حنجره داودی من 

و تا ناکجاهای این ناشناس آباد  

پرتاب خواهد شد 

درست مثل تمام همه چیز غیر از تو 

که از چاله زمان جهیده است. 

 

می بینی ؟ 

با تو پرچین پرچین ابدیت فتح می شود 

و تمام زمان از چشمهای من فواره می زند  

 

آه ای اسطوره بی همتای ازلی 

حوای گناهکار من 

توازن اندامت را موتزارت به عاریت گرفت 

و نگاهت نیل را شکافت 

رقص تنت آموزگار جمیله شد 

رایحه دهانت را ویسکی ها سر کشیدند 

و بطری بطری مستی 

اهالی کاباره را به رقص واداشت 

آه ای مدار آفرینش بر گرد کمرگاهت پیچیده 

چرا می خواهی همه چیز همین طور دور بزند 

دور خودش 

دور سرش 

و دور تو 

البته باید دور سرت گشت که تو طوافی ترینی 

و من انقدر می گردم  

می گردم 

می گرددم 

میگردم 

می 

گردم 

می 

گر 

دم 

م 

که چرخ فلک را پشت سر بگذارم 

الا یا ایهالساقی  

فلک را سقف بشکافیم و

 زسر بیرون نخواهد شد 

 

ای آفرین خداوندی 

اعجاز بی نمونه

نگاهت که می کنم از تثلیث لب و چشمانت مسیح می شوم  

و معجزه موسی را در تن بیضای تو رسوا می کنم 

 

آه ای مادر افسانه های آینده  

با تو پیغمبری خواهم شد  

با اعجاز تنت.

تو را در بستر تاریخ  

خواهم خواباند 

و تو را هرشب 

هر روز 

هر نفس خواهم خواند 

برخیز 

پاییز موهایت را  

به باد دستهایم بسپار 

و در یای تنت را  

به ماهی سرخ لبهایم 

تا معجزه ی تنت رسالتم را تایید کند. 

بگذار تا جزر و مدهای امواج تنت 

در توفان رقص بندری ات 

احساس مرا غرق کند 

بگذار موسیقی انگشتانم 

پیانوی اندامت را لمس کند  

بگذار تا بارش موسیقی نوازش 

عشق را بارور سازد 

 

آه ای معجون هستی بخش 

که شیر و عسل را در صورتت امیختی 

نگاهم را بخوان و برای خودت در نگاهم  

نامی بگذار 

که نمی دانم تو را چه بنامم 

و چه بخوانم 

که در همه جا عطر آهنگ تو است 

تو را در شهر نیمه بیابانی ام رباط 

پیچیده بر بادهای نیمه وحشی شهریار 

تو را در ترانه های پرشکوه تگرگ 

تو را در نفس نفس خیابان 

در ترافیک شهر می بینم 

نوازش نسیم سحرگاه را  

در کشش دستهای تو بر تنم حس میکنم 

و نم نم گونه هایت را  

بر کویر نیمه جان صورتم. 

تو را در تخت رستم شهرم زیارت می کنم 

با آن اوجهای کوچک رویایی 

و از اقاقی های کوچه پس کوچه های شهر می بویم 

 

تو را چه بنامم ای اسطوره زیبایی 

که ونوس مبهوت تو است  

و زئوس سر تسلیم برآستان تو می ساید 

عبور هفتی پرندگان در شانه های تو تجلی می کند 

 و انار از حسودی ملس لبهای تو می ترکد  

شیرین من 

بوسه تیری است  

که از لول لبهای من 

بر لبهای بر آماسیده ات شلیک می شود 

و مرا در آغوشت به فنا می برد  

در شب چشمانت ستاره ستاره عشق روشن است 

و در روز نگاهت خورشید خورشید آرزو 

از شعر بیزارم 

که نمی تواند دمی تو را بسراید 

از فراتر از شعر  

ورای حس و شعور 

تو را در کارناوال ماشینهایی که پشت عروس ها جشن بوق می گیرند 

در نشاط کوتاه دامادها 

و در استرس تپنده و گدازنده ی عروس ها  

تماشا می کنم 

اری ای همشهری من 

تو در دیوار کاروانسرای سنگی 

در نمک رودشور 

در خاطرات حاج کمال  

و در قنات های تا هنوز خیس 

زنده ای 

حالا تو بگو معشوقه ی من 

تو را چه بنامم 

تو را چه بخوانم 

که تو تمام شهر منی 

میهنمی 

تاریخمی 

تو همه دارایی من 

 تمام منی. 

 

درودگر 

------------------------------------------------- 

 

حاج کمال نام کاروانسرای تاریخی مرکز رباط کریم است 

قنات های حاشیه شهر هنوز هم در برخی جاها آب دارند 

قلعه سنگی نام قلعه ای باستانی در شهر رباط کریم و نرسیده به پرند است که ساخت آن به دوره سلجوقی نسبت داده شده است. 

تخت رستم حکاکی تخت مانندی است بر کوهی در نزدیکی روستای حصار مهتر از توابع رباط کریم  

رود شور یکی از رودهای پرآب قبل از ساخت سد کرج است که از البرز سرچشمه گرفته و با گذر از حاشیه رباط کریم به دریاچه نمک قم می رسد این رودخانه آبی به طعم و بوی دریا داشته و ماهی نیز در قسمت هایی از آن یافت می شود 

نظرات 7 + ارسال نظر
نااشنا سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 22:01

بی نظیر بود اقای درودگر
(عماد)

سلیمی پنج‌شنبه 8 تیر 1391 ساعت 13:29 http://parishaan.com

بی گمان شور است ...شور ... شور ... شور

قاصدک شنبه 24 تیر 1391 ساعت 20:11 http://peymane.blogsky.com

سلام

یکی ازپر احساس ترین شعر هایی بود که از شما خوانده ام .

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

[ بدون نام ] دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 03:07

وقتی شخصی اینهمه بلندشعرمیگوید یعنی....عرفانش تاسقف قافیه هایش بلندمیشودویعنی جهانش درپرده های نازک مادیات خلاصه میگرددویعنی دنیایش چقدرکوچک است

رعنا چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 01:41

ای کاش یه فایل صوتی بذارید تو وبلاگ وبشه این شعر
وباصدای خودتون بشنویم..خب حوصله م نمی کشه بخونمش خب!!چیکاااااااااار کنم؟؟!

ابراهیم قاسمی پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 02:41

درود بر احد عزیز
از توضیحات پاورقیت خیلی خیلی ممنونم

زهرا قاسمی پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 22:17

سلام
استفاده از بناهای تاریخی شهر رباط کریم تو شعرتون برام خیلی جالب بودوهمین طور توضیحاتتون
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد