انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

قصیده شیوا و شاهکار ایوان مدائن - خاقانی شروانی

هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن هان

ایوان مدائن را، آیینه‌ی عبرت دان

یک ره ز ره دجله، منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله، بر خاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید، صد دجله‌ی خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله، کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش، لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین، بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی، کاتش کندش بریان

بر دجله ‌گری نو نو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست، از دجله زکات استان

گر دجله درآموزد، باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان

تا سلسله‌ی ایوان، بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه‌گه به زبان اشک، آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان

دندانه‌ی هر قصری، پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه، بشنو ز بُن دندان

گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه، و اشکی دو سه هم بفشان

از نوحه‌ی جغد الحق، مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان

آری چه عجب داری، کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم‌کاران، تا خود چه رسد خذلان


گوئی که نگون کرده است، ایوان فلک‌وش را
حکم فلک گردان، یا حکم فلک گردان

بر دیده‌ی من خندی، کاینجا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان

نی زال مدائن کم، از پیرزن کوفه
نه حجره‌ی تنگ این، کمتر ز تنور آن

دانی چه مدائن را، با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن، وز دیده طلب طوفان

این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی، دیوار نگارستان

این است همان درگه، کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

این است همان سفره، کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادِروان

پندار همان عهد است، از دیده‌ی فکرت بین
در سلسله‌ی درگه، در کوکبه‌ی میدان

از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین، شه مات شده نعمان

نی نی که چو نعمان بین، پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش، گشته به پی دوران

ای بس پشه پیل افکن، کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش، در ماتگه حرمان

مست است زمین زیرا، خورده است بجای می
در کاس سر هرمز، خون دل نوشروان

بس پند که بود آنگه، بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون، در مغز سرش پنهان

کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان

پرویز به هر بزمی، زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرین تره را بستان

پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان

گفتی که کجار رفتند، آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است، آبستن جاویدان

بس دیر همی زاید، آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سِتدن آسان

خون دل شیرین است، آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرویز است، آن خم که نهد دهقان

چندین تن جباران، کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر، هم سیر نشد ز ایشان

از خون دل طفلان، سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان

خاقانی ازین درگه، دریوزه‌ی عبرت کن
تا از در تو زین پس، دریوزه کند خاقان

امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی، توشه طلبد سلطان

گر زادِ رَه مکه، تحفه است به هر شهری
تو زادِ مدائن بر، تحفه ز پی ِشروان

این بحر بصیرت بین، بی‌شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان

اِخوان که ز راه، آیند آرند ره‌ آوردی
این قطعه ره‌ آورد است، از بهر دل اِخوان 

 

کوتاه سخن این که خاقانی در مسیر بازگشت خود از مکه به ایوان مدائن به شهر تیسفون می رسد و چون خرابی های آن را که به دست مهاجمان مسلمان به ویرانی رفته بود می بیند از شکوه و عظمت بر باد رفته ایران یاد می کند و این قصیده ی مرثیه گونه و بسیار غرا و شیوا را می سراید. 

در این شعر عمق افسوس خاقانی و دلگیری او از چیرگی وحشی ها بر فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران را می توان به وضوح مشاهده کرد .  

مقایسه سوزناک مردم عرب ( کوفیان)با ملت ایران و مشاهده تحقیر ملت ایران و بازدید از خرابه های طاق کسری او را به گریه وا داشته و دجله خون از چشمش روان ساخته است. 

خاقانی برای احیای غرور ملی در این شعر می کوشد و می گوید پیر ایرانی از عرب کمتر نیست و شهرهای ایران از کوفه و مدینه حقیر تر نیستند و بلکه بسی برترند. 

وی در بازنگری به واقعه به آتش کشیدن کاخ های ساسانی توسط تازیان برهنه در دلش توفانی به پا می شود و این شعر را می سراید.

وی کار را به اینجا ختم نکرده و ازخسرو پرویز شاهنشاه ایرانی یاد می کند شاهی که غرور و مباهات ما را در مقابل اعراب نمایان ساخت 

وی ایوان را که نماد شاهنشاهی ساسانی و انوشیروان عادل است به تلمیح نشان داده و فروکوبندگان این بنا و تمدن را ستمکارانی می داند که روزگار با آنها مدارا نخواهد کرد. 

خواهشمند است این شعر را با توجه به تاریخ و غرور ملی ایران و سوز دل خاقانی که چون تنوری در سینه اش می سوخت بخوانید و از جاری شدن اشک بر گونه هایتان نهراسید که: 

بر دیده‌ی من خندی، کاینجا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان   

  از اعضای محترم انجمن دعوت می شود این شعر را نقد نموده و  در اولین جلسه انجمن در سال جدید که روز ۱۶ فروردین ماه ۹۱ می باشد همراه داشته باشند تا برای بررسی و نقد و خوانش آن  اقدام شود. با تشکر

درودگر 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
پیام دوشنبه 7 فروردین 1391 ساعت 23:01

باتشکر.تصاویر کار خودتون بود؟

با سلام دوست عزیز
تصاویر از نت برداشته شد.

پیام چهارشنبه 9 فروردین 1391 ساعت 02:52

چسبید.بد رغم

نادر امیدی جمعه 11 فروردین 1391 ساعت 12:19

بادبادک
باد بادبادک را به هرسو می برد
بادبادک کودک ریسمان بدست را
عشق ما چون بادبادک میماند
میبردبه هر سو چو کودک ما را
یارب برسان نسیم نازت را
تا که اوج گیرد بادبادک ما
برد و دورم کند از خاک غریب
بردم به کوه ها نزد فرهادها
رهاندم از هرچه هست و نیست
تا که بینم مجنون بیابانها را
بکش ای بادباکم خوش میکشی ام
باخود ببرم از خاکم و دنیا
ببر مرا با خود به اوج آسمانها
تا ببوسم روی ماه خورشید را
تا که باشم همنشین باد و ابرا
تا که گیرم در آغوش تمام ستارها

با درود و سپاس از شما دوست گرامی بابت خوانش این وبلاگ و ارسال شعر خوبتان.
شعر فوق با تمام احساسی که در آن موج می زد و تلاش قابل تقدیر جنابعالی در رعایت بر خی اصول تکنیکی شعر از جمله قوافی و ردایف . به دلیل اشکالات وزنی و تا رفع این اشکالات قابل درج در صفحه اصلی وبلاگ نمی باشد.
لذا با تمام احترام خواهشمند است پس از رفع و رجوع این اشکالات ما را لایق درج شعرتان قرار دهید
با تشکر

پیام چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 11:24

آخه از من چی میدونی عزیزم
منی که با نگاه تو غریبم
توی این فاصله هتی خیالی
من از لمس نگاهت بی نصیبم

میخوام دریا بشم موجم تو باشی
میخوام کافر بشم کفرم تو باشی
برم تا مرز حس بی تو بودن
بازم دنیا بیام عمرم تو باشی

به چشمام خیره شو دنیام سیاهه
به چشمام خیره شو قلبم سفیده

بدون تو لبی قصه نمیگه
تمامه روزامم به شب رسیده

به دستام پل بزن با دسته گرمت
تن تو مرهمه این زخمه پیره
همین حالا چشامو غرق نم کن
اگه فردا بیای هم باز دیره

به چشمام خیره شو...
به چشمام خیره شو...

پیام علی بخشی
لطفا برای نقد قرار دهید

حمید چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 20:31

درود و سپاس بر شما اقای درود گر

مبین جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 19:36

سلام .مثل همیشه از مطالب وبلاگتون لذت بردم.

راستی چرا این ترانه زیبا را در وبلاگ قرار نمی دید؟

سلام و تشکر از شما

پیام چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 10:56

اقای درودگر لطفا ترانه ی من رو روی صفحه اصلی بذارید واسه نقد.با تشکر.

سلام.
جناب آقای علی بخشی ترانه مورد نظر را در جلسه ی نقد انجمن ارائه دهید.متشکر

کوروش جمعه 9 تیر 1391 ساعت 18:33 http://www.dadaran.blogfa.com

درود و ارزوی شادی
شادباش جشن تیرگان جشن آب پاشان و یادکرد آرش کماندار
واژه ؛عجم؛در شاهنامه
آیا از فردوسی است؟ یا پسان به آن افزوده شده؟
واژه به کار رفته فردوسی چه بوده؟
چه چیزی را میخا بگه؟
بدرود

درود و صد درود
دوست گرانمایه و ارجمند
پرسشی در خور داشتید و پاسخی در خور و دانشمندانه درست نیاز است
بر این پایه خواهشمند است چندروزی را به ما برای بررسی این واژه زمان دهید.
سپاس از نگاه ژرف شما و خوانش این سروده ها
درودگر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد