انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

منجی

بغض زمین آبستن فریاد ممتد 

در منجلابی مملو از درد نباید 

در آسمان ابری شعری نخوانده 

از ترس خط قرمز منشور باید 

طاووس زیبا بال خود را می فروشد 

وقتی زمین با یک قفس فرقی ندارد 

ما ناگزیر از سایه ی خود می گریزیم 

در ابتذال خود فریبی های ممتد 

آیا به کفش تا به تا پوشیده ی خود 

باید بخندی و نیندیشی مجدد؟ 

ما گم شدیم و دغدغه پیدا شدن نیست 

گاهی به مقصد می رسیم اما مردد 

دیوانه ای را می شناسم با تبسم 

از کودکان می پرسد آن منجی نیامد؟؟ 

 

 

مجید طاهری

دارها

در بستر خشکیده ی رود 

اشک  

اشک  

اشک 

اشک 

اشک ها ریختیم   

اما افسوس 

که دریچه چشمها 

دریاچه نمی زایند  

اکنون این منم 

که سرگردان و تکیده 

حول و حوش همین دیوارهای کج و معوج 

غوطه میخورم  

تورهای خفته در بستر 

مثل میله های اسیر قفس 

قبل از کشتن من 

 ذبح می شوند  

دریغا از مرگ در سکوت 

که پرواز را نمی پراند  

قاتلان با تیرها و دامهای رنگینشان  

پرواز را در قفس نمی کشند 

که قاتلان میله های مصلوبند  

آنگاه که پرندگان 

با نگاه های نوبتی 

در این گیرو دار تماشاگرند  

اسیران را  دارها 

دارها 

دارها 

دارها 

دارها 

آزادانه آزاد میکنند  

افسوس که دارها 

در سکوت  

زنده میشوند 

 

 

کاما

بید لیلی


بید لیلی


در آنسوی

تو هستی بید لیلی

و موی افشانده ای بر صورت جوی

تمام باغ را پر کرده از حرف

کلاغ ِ عاشقِ برف

تمام باغ را از حرف این موی

و این جوی


و این سوی ...

منم من باد سرگردان مجنون

که یک عمر است میگردم

تمام دشتها و باغها را

از این سوی به آنسوی


به هر مویی که فکرش را کنی افشانده ام دست

به هر چشمی زدم روی

ولی حالا تمام آرزوی من همین است

شَـــــــــوَم جوی ... ! 

 

پریشان