هنوز گوش شنوایی نیست،
از آن زمان که نبود.
و آسمان بهانه ای شد
برای غارت زمین
و هنوز مست و ملنگ، خلایق؛
از جهل و خرافه ای که آیین شان
و اندیشیدنی که طاقت سوزشان بود
و هست، هنوز.
زمان،
نماینده ی انقراض نسل هاست و دگرگونگی همه چیز
مگر فهم عوام.
احمددرفشی
به تصویری لرزان در آب میمانم
در پی اثبات وجود خویش
به «داس مه نو».
و چه مضحک شدهام اکنون
در پایکوبی کودک بازیگوش
بر حجم التهابم.
... و خیال لعل شدن
سنگ صبور جانم را دوباره آشفت
درفشی
نگاه خسته و نا امید مجنون
دیگر
آسمان ناز لیلی را
به خلوتگاه نیاز خویش، نمیخواند.
شاید او نیز
حقیقتی ورای حجم عشق را
از پلههای ارتفاع ناکجا آبادی غریب
به نظاره ایستاده است.
نگاه کن!
اگر تابش آفتاب چشمانی تَـر
کوههای یخی ِ زمستانِ درونت را
در اقیانوس آرام و عمیق ِ گذر از خویش
به جریان باد سپرده باشد،
سنگینی ابرهای باردار را
بر پشت پلکهای تجلی یار
و در ژرفای آسمان نگاهش
خواهی دید.
وزنهی عشق
چشم ِ دل عاشق را
ناباورانه
و در خلاف جهت هبوط
با خویش خواهد برد
و پروانهی نیازش را
در آتش ناز معشوق
خواهد سوزاند،
و به ناکجا آبادی ورای حجم بیدلی
خواهد رساند.
درفشی
به زردی میزند
سبزی دل و اندیشهام
و آبی نازک خیالم آشفت.
دستهایم
حسّ بودن دستهایت را
منتظر است.
احمددرفشی
اقتصاد، بیمار
اقتصاددان، معزول
برنامه، تعطیل
قانون، من
مدیر، خودمحور
سوبسید، حذف
نان، گران
برق، شوم
گاز، ورم
بنزین، آزاد
سواری، دوبله
گازوئیل، سرسام
حمل و نقل، چوبله
همه چی به همه چی، مربوط
...........
چشمها، کور
گوشها، کر
زبانها، لال
مغزها، سنگ
دستها، بسته
پاها، خسته
...........
مردم، دعوا
متوسط، له
محروم، مرحوم
فقیر، افقر
بیکار، دیوار
معتاد، فزون
دزد، افزون
مرتشی، بیداد
کلاهبردار، بیش
کلاهگذار، ریش
خیابانی، ارزان
فاسد، افسد
...........
خدا، خشم
زمین، لرز
باد، طوفان
آب، سیل
ابر، صاعقه
زمان، تمام
احمددرفشی