انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

توزیع گل توسط فرزندان ثرتمند ایران ثروتمند

توزیع رایگان گل توسط کودکان ثروتمند ایرانی :   

همزمان با هفت هی عشق و حال کودکان ثروتمند با تشکیل اتحادیه ای منسجم به توزیع رایگان گل در چهارراه ها می پردازند. 

  

 

 

http://sagnevesht.blogsky.com/

تصور کن

تصور کن تو گل پوشی
که در فصل خزان
از پای تا گردن
بریزد گل ز پیراهن
نماند جامه ای
بر تن
بجز آن تن نما
             گلشن نما - آن
         خزان گردیده  پیراهن  
وگل کرده
             تمام تن
            میان بو ته های گل
                       زخاک مرده پیراهن .

شلش کن

چشات و واکن و ببین تا شونت
                       زلفای کی رسید از رو گونت
یه بو بکش که مست مستت کنه
                      خراب کنه چشای عاشقونت
تو دوره فوق مدرن و کلاس
                      یه وقت نشه کلاسه تو بهونت
ترانه خونتم بشین وگوش کن
                      تا سر بشه غمای این زمونت
زندگی سختیه جونم اما
                      بزار که تا جون بگیره جوونت
کجای عشقو من برات بخونم
                      بلرزونه پی و رگای خونت
ازاینجا ها قافیه رو ولش کن
                         متن و بچسب باقی وشلش کن
می خوام بگم از اون همه قشنگی
                       موهای مشکی ولبای رنگی ؟؟
درسته  این قصه ادامه داره
                          اما کسی حوصلش و نداره
فقط بگین ازاین همه با کلاس
                           کدومشون لیلی مجنون ماس

دوره فوق مدرن

دوره ما دوره ی نامردیه 

دلا باهم غریبه از سردیه 

دوره ی آدمای رنگی شده 

دوره عاشقای سنگی شده 

غصه خور دیروزمون که مرده 

کیه که باز صحبت عشق آورده 

مگه میشه تو دوره ی اسکناس 

تو دروره ی فوق مدرن و کلاس 

یکی بگه از عشق و از محبت 

بده به ما یه ذره موج مثبت؟ 

کسی بیاد باز  بخونه ترانه 

یه جور بگه شعرای عاشقانه  

 

تو دلایی که دیگه جای درده 

ناسزا رو لبه به جای خنده 

مهربونی مرده دیگه تو دلا 

آدم خوبم که شده ناقلا 

زندگی با سختیه این زمونه 

نمی زاره که خوبی جا بمونه 

 

 

البته ظاهرا خوبیم با کلک 

چی میشه اگه بشیم ما الک ؟ 

از این همه بدی چی مونده بر جا؟ 

کی می دونه کجایه فردا ، کجا؟  

کاش بتونیم چشامونو وا کنیم 

تا نگاهی به سوی فردا کنیم. 

 

 

شراب مرگ

بگوآهسته در گوشم 

چرا کردی فراموشم 

شراب تلخ ناکامی 

من از جام تو می نوشم 

دو چشمانت شراب ناب 

زچشمان تو مدهوشم 

مرا بردی دگر از یاد 

تو ای زیبای گل پوشم 

تو چون کردی فراموشم 

چو شمعی سرد و خاموشم 

دلم را از تو می گیرم
                                               من از غم جامه می پوشم 

نفس در سینه دیگر نیست 

صدای قلب خاموشم 

کشم بار غمت بر دوش 

شراب مرگ می نوشم

شعر طنز ـ مومن در حجله

دخترکی نو گل باغ شباب

 شد زن یک مرد مقدس مآب

 مومنی از شخص علی شیعه تر

 یک خر کامل، نه، که رحمت به خر

 کرده فرو شست به سوراخ دین

 مته به خشخاش ولاالضالین

 

 در شب حجله عوض بوس و ناز

 رفت به یک گوشه و شد در نماز

 

 بعد دو ساعت خم و دولا شدن

 پشتک و وارو زدن و تا شدن

 دست به تسبیح شد و در دعا

 ذکر و مناجات و خدایا خدا

 

 بعد دعا آمد و بنشست او

 لیک نه پهلوش، که در روبرو

 گفتگو آغاز شد از هر دو سو

 دخترک از پیچش مو، او ز مو (1)

 دخترک از عشق سخن ساز کرد

 مرد در توبه بر او باز کرد

 دخترک از گرمی احساس خویش

 مردکه از غاشیه و مار و نیش

 این یکی از یاس گل سرنوشت

 آن یکی از حوری و جوی بهشت

 این یکی از گیسوی چون ریسمان

 آن دگری بافت به هم آسمان

 این یک از آداب زفاف و نکاح

 آن یک از ادعیه ی در مستراح

 این ز هم آغوشی روی تشک

 آن یکی از مسئله ی سهو و شک

 این یکی از بوسه و حس شروع

 آن دگری هی ز اصول و فروع

 این یکی از سینه ی همچون هلو

 آن یکی از غسل بدل از وضو

 این یکی از قامت دلجوی یار

 آن یکی از جبر و یا اختیار

 دختره در غمزه و ناز و کشش

 مرد پی شک سه و پنج و شش

 دختره در ولوله و التهاب

 آن دگری هی به سوال و جواب

 

 تا که از آن وضع غلاظ و شداد

 دختره طاقت ز کف خویش داد

 گفت که : تو شوی منی بی شعور؟

 یا چو نکیر آمده ای توی گور

 محکمه ی مسلم و گبر است این

 یا که شب اول قبر است این

 خانه ی ما مدرسه انگاشتی

 حجله ی ما حجره تو پنداشتی

 خیز و طلاقم ده و راحت بگیر

 بعد برو پاک و مجرد بمیر 

 

 

شاعر : هالو  به نقل از وبلاگ:  http://sharabesher.persianblog.ir

ساندویچ دنبلان(گرمای بیست تیر)

تخم مرغ می پزد 

آب می جوشد 

وای چه گرم است زمین 

خیلی ساده گفتم نه؟ 

 

تیر می شود  

نور و می زند بر سرم 

بدون واهمه 

بی کمین 

چه بی شرم و بی حیا 

پررو 

 وای چه داغ است هوا 

 

چیز ها می پزد 

مثل ساندویچ دنبلان 

نه در فر 

که در فضای باز 

 رحمت کند خدا 

بر خالق کولر 

حضرت لاادری مجهول 

بهشت بادا گوارا 

بر وجودت  

حضرت آلوا 

مستر ادیسون 

 

تخم مرغ می پزد 

اینکه چیزی نیست 

مغز خر هم که  

موهوم است و نیست هم 

می پزد  

مثل این که خورشید هات (Hot) است و سیخ کرده است و می کند بر زمین تا دسته  

دسته دسته نیزه های داغ شعله اش را

بی شرم

هوف! چه داغ است هوا 

 

صحرای کربلا یک مثال بود 

امروز بیست تیر 

سال هشتاد و  نه  

یک مثال بارز دیگر است  

مفهوم سوره ی عذاب :

الهاویه 

و ما ادریک ماالهاویه ؟ 

الله اکبر!! 

چه داغ است هوا!!

داستان شعر زیبای مهرداد اوستا (عشق و خیانت)

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

,
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــــــ
,
,
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
من این داستان رو از زبان استاد ادبیات دوره ی پیش دانشگاهیم که , از اساتید دانشگاه هستند شنیدم
و به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم .
,
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــ
,
,
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا
متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با
نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز , مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی
که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می
بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از
ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
,
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ...  

 

به نقل از وبلاگ:  http://3extehran.blogsky.com/

یک عکس (سنگسار)


عایشه ابراهیم دوهولو ۱۳ ساله توسط حاکمین اسلامی در سومالی سنگسار شد! 

( این مطلب شاید اصلا ربطی به وبلاگ ما نداره اما شاید حاوی تفکری باشه که ...)