نحیف ترین شانه های تو
دیروز
در مهر دستان من لغزید
و خیس ترین چشمان من
خواهش چشمانت را
به تماشا نشست
تا دورترین افق ممکن نگاهت
به نزدیکترین دهان بنوشد...
مگر نمی شود؟
( پریشان)
http://poets.ir/index.php?q=node/1579 به نقل از سایت ادبی خانه شاعران جهان
در بهشت هم ساعت دلتنگی هست
ساعتی سخت
وقتی شک به ارواح حمله میبرد
که چرا جهان را آفریدم؟ خدا در حیرت است
و میگوید: نمیدانم.
فرشتگان به تردید نگاهش میکنند
پرهایشان میافتد.
همهی فرایض، بخشش، ابدیت و عشق
فرو میافتند
آنها از جنس پرند.
یک پر دیگر
و کار بهشت تمام است.
خاموش،
بی صدای مزاحم
که از لحظهی میان همهچیز و هیچچیز سخنی بگوید.
و این یعنی،
اندوه خدا
ای کاش که دربدر شده گم بشویم
آدم شده بی پدر شده گم بشویم
ای کاش خدا فقط کمی حوصله داشت
تا راهی این سفر شده گم بشویم
معبودی
عشق یعنی دیده بر در دوختن
بی وفایی دیدن و افروختن
چون شفق خون جگر اندوختن
شمع گشتن شعله گشتن سوختن
عشق یعنی یک جهان اندوه فرد
داغ دلتنگی کشیدن آه سرد
باغ مینو لیک با انبوه زرد
گوشه ای خلوت گزیدن اشک و درد
عشق یعنی کز جهان بر خاستن
جز نگاهش از علایق کاستن
سینه را از غیر او پیراستن
خویشتن را هم برایش خواستن
عشق یعنی تیر عقل انداختن
خانه ای از خاک سودا ساختن
بر هجوم ناکجا پرداختن
دار حلاجی به پا افراختن
عشق یعنی سینه ای امیدوار
لحظه هایی اضطراب و اضطرار
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی یک زمستان بی بهار
این دوبیت نیز بنا بر درخواست آقای درفشی به این قطعات افزوده شد:
عشق یعنی انتظار مهدوی
رقص عرفان در سماع مولوی
ناله ی نی در طلوع مثنوی
عشق یعنی رنگ سبز موسوی
درودگر
هوا رو به سردی گراییده است
بزرگی به خٌردی گراییده است
دگر عشق مرداد وتیر
نخوابد کنارٍِِتنِِ رودِپیر
دگر چشمۀ پاک شهریوری
نبیند گل سینۀ آذری
تنم سوخته نگاهم به در دوخته
و برگم به زردی گراییده است
دگر شاخسارم به نیروی باد
نرقصد به آهنگ قُمری شاد
شود جای گنجشکها
به هر کتف من دسته زاغی سوار
و جای همآوازی با هزار
کنم گریه همراه زاغان زار
هوا رو بسردی ...
تنم رو به زردی گراییده است
سلیمی