انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

بندر

به چشم خورشید نگاه کن

تاریخ را با تمام دلتنگی هایش

ببین!

 غروب همیشه زیبا نیست

آن جا بالای اسکله

کرکس ها دارند چوپی می رقصند

نمی دانم ناف نفت کش ها

چه چیزی را با نفت ها می مکد

که جاشوها و ماهی ها هر روز

اسکلت تر می شوند!

 

همین جمجمه ها

با حلقه حلقه چاه های نفت خیز چشم هاشان

همین فسیل ها و اسکلت ها

شاهدند

بوسه های ما چه عمقی داشت!

آن روزها که هنوز بر صورت بندر

خط آسفالت نیفتاده بود

پاهامان بر ماسه ها  

مهر بوسه می زد

و خورشید دل تنگش را

روی صدف ها پهن می کرد

 

انگار آسمان را با  قیر مومیایی کرده اند

حالا ما با حدقه های خالی از چشم

تندیس فراعنه را تقدیس می کنیم

بندر با همه ی غروب های زیبایش

به توپ بسته شده

آن جا بالای اسکله

مصدق را در هیئت مسیح

به صلابه کشیده اند

توی چشم همین جمجمه و استخوان صلیبی

نگاه کن

کشتی های انگلیسی

دارند با کرکس ها چوپی می رقصند

 

خورشید مثل یک دست مال خونی

بالای عرشه تکان می خورد.


                                                                                                  فرهاد زارع کوهی

قهرمان

شاعر بمیر، شعر اعجازی نمی کند  

کاری به غیر قافیه بازی نمی کند

از زندگی به قدری شاکیّ و خسته ایم

که مرگ نیز ما را راضی نمی کند

از بس اسیر شکّ و هراسیم، قلبمان

با چاه نیز راز و نیازی نمی کند

دیگر غرور و غیرت مردان ایل هم

مثل گذشته ها یکه تازی نمی کند

هرچند دست های عدالت همیشه هست

اما به ظلم دست درازی نمی کند!

فرقی نمی کند که نتیجه به نفع کیست

نه! قهرمان کسی است که بازی نمی کند. 

فرهاد زارع کوهی

بازی

خالو! عصا را اژدها خورده٬ موسی به تور نیل افتاده

دریا خودش یک گله فرعون است٬ آفت به جان ایل افتاده!

 

باور نکن٬ دعوای زرگرهاست! اصلا مگر هابیل هم بوده؟

که خون قرمز رنگ او حالا  بر گردن قابیل افتاده

 

فرقی نکرده ماجرا خالو! بازی همان بازی است٬ گیرم که -

حالا ورق برگشته و چاقو  در دست اسماعیل افتاده

 

ما اشرف مخلوق ها هستیم؟!  رو راست بودن کار سختی نیست

حتما تو هم در آینه گاهی  چشمت به یک گوریل افتاده!

 

***

 

گاهی تصور می کنم گاوم! گاوی که دنیا روی شاخ اوست

یا شاخی ام گنده تر از دنیا٬ که از دماغ فیل افتاده!

 

یا نه! فقط گوساله ای زرین٬ یا گاوصندوقی پر از خالی

تابوت بی نعشی که یک عمر است٬ بر دوش عزراییل افتاده

 

***

 

گاهی تصور می کنم بیلم! بیلی که هم جان می کند هم گور

یا مرد بدبختی که از چشم دنیای هردمبیل افتاده

 

خب مرد وقتی بیل شد٬ زن هم  یک جورهایی می شود زنبیل!

بازار زرگرها تماشایی است  هر گوشه یک زنبیل افتاده!

 

***

 

 

باور نکن٬ این ها فقط بازی است٬ مردی که می گفتند می آید

یا نشئه کرده٬ رفته جایی پرت٬ یا مست در پاتیل افتاده

 

در گوش خر یاسین نخوان خالو! نه٬ بی خیال یونجه و جو باش

این گله از بس توسری خورده٬ پاک از قر و قمبیل افتاده!



فرهادزارع کوهی