انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

انجمن ادبی فردوسی رباط کریم

پایگاه ادبی شاعران رباط کریم

روز زن

روز زن بر همه ی بانوان ایرانی در هر کجای جهان ،به هر آیین و باور و هر رنگ و پوششی خجسته باد  

این روز فرخنده را  بر بانوان عضو انجمن ـ از پیش تا کنون ماندگان و بازماندگان-به ویژه بر مادران عضو این انجمن شادباش می گوییم

ابعاد شکفتن

ابعاد شکفتن را

از زاویه ی دید من امروز تو بنگر

تا قامت من خم نشود

زَهره ام ازهیبت غم آب شده

اخم تو درهم نشود

تار مویی ازسرتو کم نشود

باعث مرگم نشود


دوچشم زیبات مگر، قافله سالارغم است ؟

نرگس شهلات اگر، پرتو اسم اعظم است

زود به داد من برس

که وقت ماتم نشود


سایه ی سبز دوستی

از سرِ ما کم نشود 

 

 

                                                                     سلیمی

همینم من

به نام خالقی که عشق از اوست
                          به تو گفتم زمن پرهیز کن دوست
درونم پر شد از حسرت و اهی
                              ندارم جز خدا من تکیه گاهی
تو بگذر از من و حال خرابم  
                             حقیقت نیستم جانم سرابم  
به دنبال چه میگردی تو در من
                               نمی گنجد دلم در قالب تن
گر از عشق خدایی مست مستم
                         رها از بود و هست و نیست هستم
خدایی که مرا چون روح بخشید
                           درونم عشق چون دٌری درخشید
من از دست فلک سختی کشیدم  

                            به بی جا رفتم و جایی رسیدم
به دنیایی که غرق نیست گشتم
                                   قفس را با نفس اما شکستم
به جانم اتش و دستان من سرد
                                به دست سرد من پیمانه ی درد 
دلم شمع وتنم پروانه دارد
                                   که عشق از سوختن پروا ندارد
شب تار مرا چون روزی ای عشق
                           نمی ترسم من از خودسوزی عشق
من از شب های بیداری گذشتم
                                   من از درمان بیماری گذشتم
من از دیروز و از امروز جستم
                       همینم من همین مستی که هستم
چه حاصل دارد این دنیای فانی
                                که سوزانی دل افسرده جانی  

 

غریبه

قصیده شیوا و شاهکار ایوان مدائن - خاقانی شروانی

هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر کن هان

ایوان مدائن را، آیینه‌ی عبرت دان

یک ره ز ره دجله، منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله، بر خاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید، صد دجله‌ی خون گویی
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله، کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش، لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین، بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی، کاتش کندش بریان

بر دجله ‌گری نو نو، وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست، از دجله زکات استان

گر دجله درآموزد، باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتشدان

تا سلسله‌ی ایوان، بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه‌گه به زبان اشک، آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان

دندانه‌ی هر قصری، پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه، بشنو ز بُن دندان

گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه، و اشکی دو سه هم بفشان

از نوحه‌ی جغد الحق، مائیم به درد سر
از دیده گلابی کن، درد سر ما بنشان

آری چه عجب داری، کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم‌کاران، تا خود چه رسد خذلان


گوئی که نگون کرده است، ایوان فلک‌وش را
حکم فلک گردان، یا حکم فلک گردان

بر دیده‌ی من خندی، کاینجا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان

نی زال مدائن کم، از پیرزن کوفه
نه حجره‌ی تنگ این، کمتر ز تنور آن

دانی چه مدائن را، با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن، وز دیده طلب طوفان

این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی، دیوار نگارستان

این است همان درگه، کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

این است همان سفره، کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادِروان

پندار همان عهد است، از دیده‌ی فکرت بین
در سلسله‌ی درگه، در کوکبه‌ی میدان

از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین، شه مات شده نعمان

نی نی که چو نعمان بین، پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش، گشته به پی دوران

ای بس پشه پیل افکن، کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش، در ماتگه حرمان

مست است زمین زیرا، خورده است بجای می
در کاس سر هرمز، خون دل نوشروان

بس پند که بود آنگه، بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون، در مغز سرش پنهان

کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان

پرویز به هر بزمی، زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر، زرین تره را بستان

پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوان

گفتی که کجار رفتند، آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است، آبستن جاویدان

بس دیر همی زاید، آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سِتدن آسان

خون دل شیرین است، آن می که دهد رَز بُن
ز آب و گل پرویز است، آن خم که نهد دهقان

چندین تن جباران، کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر، هم سیر نشد ز ایشان

از خون دل طفلان، سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو، وین مام سیه پستان

خاقانی ازین درگه، دریوزه‌ی عبرت کن
تا از در تو زین پس، دریوزه کند خاقان

امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی، توشه طلبد سلطان

گر زادِ رَه مکه، تحفه است به هر شهری
تو زادِ مدائن بر، تحفه ز پی ِشروان

این بحر بصیرت بین، بی‌شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری، لب تشنه شدن نتوان

اِخوان که ز راه، آیند آرند ره‌ آوردی
این قطعه ره‌ آورد است، از بهر دل اِخوان 

 

کوتاه سخن این که خاقانی در مسیر بازگشت خود از مکه به ایوان مدائن به شهر تیسفون می رسد و چون خرابی های آن را که به دست مهاجمان مسلمان به ویرانی رفته بود می بیند از شکوه و عظمت بر باد رفته ایران یاد می کند و این قصیده ی مرثیه گونه و بسیار غرا و شیوا را می سراید. 

در این شعر عمق افسوس خاقانی و دلگیری او از چیرگی وحشی ها بر فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران را می توان به وضوح مشاهده کرد .  

مقایسه سوزناک مردم عرب ( کوفیان)با ملت ایران و مشاهده تحقیر ملت ایران و بازدید از خرابه های طاق کسری او را به گریه وا داشته و دجله خون از چشمش روان ساخته است. 

خاقانی برای احیای غرور ملی در این شعر می کوشد و می گوید پیر ایرانی از عرب کمتر نیست و شهرهای ایران از کوفه و مدینه حقیر تر نیستند و بلکه بسی برترند. 

وی در بازنگری به واقعه به آتش کشیدن کاخ های ساسانی توسط تازیان برهنه در دلش توفانی به پا می شود و این شعر را می سراید.

وی کار را به اینجا ختم نکرده و ازخسرو پرویز شاهنشاه ایرانی یاد می کند شاهی که غرور و مباهات ما را در مقابل اعراب نمایان ساخت 

وی ایوان را که نماد شاهنشاهی ساسانی و انوشیروان عادل است به تلمیح نشان داده و فروکوبندگان این بنا و تمدن را ستمکارانی می داند که روزگار با آنها مدارا نخواهد کرد. 

خواهشمند است این شعر را با توجه به تاریخ و غرور ملی ایران و سوز دل خاقانی که چون تنوری در سینه اش می سوخت بخوانید و از جاری شدن اشک بر گونه هایتان نهراسید که: 

بر دیده‌ی من خندی، کاینجا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده، کاینجا نشود گریان   

  از اعضای محترم انجمن دعوت می شود این شعر را نقد نموده و  در اولین جلسه انجمن در سال جدید که روز ۱۶ فروردین ماه ۹۱ می باشد همراه داشته باشند تا برای بررسی و نقد و خوانش آن  اقدام شود. با تشکر

درودگر 

 

 

سیمین دانشور بانوی ادبیات معاصر ایران زمین



                                            سیمین هم از میان مارفت


سیمین دانشور عصر امروز (پنج شنبه 18اسفند ماه) پس از یک دوره بیماری در منزلش در سن 90سالگی از دنیا رفت.


سیمین دانشور (متولد 8 اردیبهشت سال 1300خورشیدی در شیراز) نویسنده و مترجم ایرانی است. وی نخستین زن ایرانی است که به شکل حرفه‌ای در زبان فارسی داستان نوشت.


مهم‌ترین اثر او رمان سووشون است که نثری ساده دارد و به 17 زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی در ایران محسوب می‌شود.


وی همسر مرحوم جلال آل احمد نویسنده ی صاحب سبک ادبیات داستانی ایران است

دانشور همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود.

انجمن ادبی فردوسی در گذشت این بانوی هنرمند را به جامعه ی هنری تسلیت عرض نموده وشادی روحش را از یزدان پاک خواهان است

فقط برای لبخند

یارو زبونش می‌گرفته، میره داروخونه می گه: آقا "اشپیل" داری؟

کارمند داروخونه می گه: "اشپیل" دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: "اشپیل" !

کارمنده می گه: والا ما تا حالا "اشپیل" نشنیدیم. چی هست این "اشپیل

یارو می گه: بابا "اشپیل"، "اشپیل"

 طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه اون میآد می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟ یارو می گه: "اشپیل"رئیس می پرسه: "اشپیل" دیگه چیه؟ یارو می گه: بابا "اشپیل" دیگه. این ورش "پیل" داره، اون ورش "پیل" دارهرئیس داروخونه می گه تو مطمئنی که اسمش "اشپیل"ه؟ یارو می گه: آره بابا خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید "اشپیل" چیه؟ رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه یکی از کارمندای داروخونه  میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه "اشپیل" چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟ یارو می گه: "اشپیل"کارمنده می گه: "اشپیل یارو: آرهکارمنه می گه: که این ورش "پیل" داره، اون ورش "پیل" داره؟ یارو میگه: آره، همونهکارمند میگه: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای!؟ همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و "اشپیل" رو میذاره توی یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارشهمه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟ کارمنده می گه: "اشپیل"می‌پرسن: "اشپیل"؟ "اشپیل" دیگه چیه؟ می گه: بابا همون که این ورش "پیل" داره، اون ورش "پیل" دارهرئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه "اشپیل" ور دار بیار ببینیم "اشپیل" چیه؟ کارمنده می گه: تموم شد آخرین "اشپیل" رو دادم به این بابا رفت


دلم خنک شد، آخر نفهمیدین "اشپیل" چیه !!! 

 

از وبلاگ http://pws.blogsky.com/ با نام شوهر جان

شکایت نامه به مدیریت بلاگ اسکای

با سلام
احتراما نشانی www.aafrk.blogsky.com  متعلق به انجمن ادبی فردوسی رباط کریم می بود که گوگل نیز نام انجمن را با این نشانی می شناسد . اما شرکتی تبلیغاتی و تجاری غیر قانونی اقدام به سرقت این ادرس نموده به طوری که خوانندگان انجمن با باز کردن لینک های خود و یا بازکردن نام انجمن در گوگل وارد وبلاگ تجاری فوق می شوند.خواهشمند است ترتیبی اتخاذ شود تا آدرس فوق حذف و به این وبلاگ مسترد گردد.

گفتنی است حروف اول انجمن ادبی فردوسی رباط کریم به عنوان آدرس وبلاگ AAFRK در نظر گرفته شده بود.
پیشتر از حسن نظر شما متشکریم.
 درودگر
مدیر انجمن و وبلاگ ادبی فردوسی رباط کریم

سجاده دلتنگی ها

بر سجاده دلتنگی هایم نشسته بودم ودیدگانم را به یاد چشمان شیدایت بسته بودم
وتابلو حیرت انگیز نگاهت را تجسم میکردم
و  دلم را در میان  بوته های خاطرات گم میکردم
غرق در دریای چشمانت شده بودم
ناگاه تو را در باغی که نجوای پرستوها در هیاهوی نسیم پر میزد احساس نمودم
چقدر آن لباس خاکی به تن لاله گونت آراسته شده بود
چشمانم را در آغوش مهربانت جای دادم
لبانت زمزمه سکوت داشتند
اما من با تمام دلم حرفهایت را شنیدم
آری تو لب بازی نکردی فقط چشمانت بودند  که درد  داشتند
چقدر آن لحظه حال خوشی به من دست داد پر پرواز را بر تن زخمی ام احساس نمودم
ودست نوازش خداوند گردی از نور بر صورت معصومت پاشیده بود
آنقدر که گمان کردم تو نیستی تکه ای از مهتاب رو به رویم ایستاده است
چفیه ات را  به دستانم هدیه دادی
دستهایت مرا رها کردند
قلبم به یک باره فرو ریخت
چشمان شیدایت از دور دستها با خزان دلم وداع گفتند
ومن کاروان  اشکهایم را  بدرقه راهت نمودم
وجای قدمهایت را از ستاره ها تر نمودم
چفیه ات را از سرزمین رویاهایم بیرون کشیدم ودر آغوشم جای دادم
هنوز عطر گل یاس تو را میداد شهید لاله گونم 

 

 

   سمیه محمودی

اندر احوالات جشنواره ی فرهنگی هنری بشری

از بهره کیکو ساندیس رفتم به جشنواره
دیدم ای دل غافل انگار که موز داره
حاجی داره این هوا مسول فرهنگیشه
حاج اقای اینجوری مگه که  پیدا میشه؟
دکور توو حد خارج مجری تو فاز اسکار
مهموناشون کی هستن یه مشت آدم بیکار
جای گل سرخ و سبز گلایول میدن بهشون
مگه اینجا فاتحست چیه دادن دستشون ؟
برای سرگرمی هم هی صلوات میدادن
تا مجلسم گرم میشد هی فرتی کات میدادن
میون این همه جشن تعزیه خون اوردن
برای گریه زاری مداح آخ جون آوردن
اخر دستگیرمون شد هدایتم شاعره
بچه ی اسبو خرم بابا همون قاطره
از در که بیرون زدم عجب صحنه ای دیدیم
یه صفه از زنو مرد پی بسته ای دیدم
اون بستهه چیه که اینجوری درگیر هستن ؟
برای دریافت اون همه راهارو بستن
آهان حالا فهمیدم اون خود مقصودمه
بسته ی کیکو ساندیس که همه وجودمه
دویدمو دویدم به سرصف رسیدم
تا بسته هارو دیدم از جای خود پریدم
وقتی موزارو دیدم کرو کرو کر خندیدم
دروغ چرا یه کمی همون جا من رقصیدم
اخر جشن چی مونده واسه من بیچاره

دو تا گوش مخملی با پرده های پاره


                                                          پیام علی بخشی